به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .
من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.
تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.
بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم.
ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم
درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید .
من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.
آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره
میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم
قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی
با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .
من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه
من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم
اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت ...
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده
فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند
یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه
دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته
این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود.
آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.
اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.
من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.
من عاشقش هستم.
اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”
برچسبها:
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛
روی نیمکتی چوبی ؛
روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد وازین بابت خیلی خوشحال بود و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد
.
.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛
کیفش را باز کرد ؛
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
به نظر شما نکته ی این داستان چی بود !!!!؟؟؟
برچسبها:
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،
تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،
متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت، آن مرد هم همین کار را میکرد.
اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنشی نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد : حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی میخواست!
زن جوان حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان
که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست،
چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد
و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد …
یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…
در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد خیلی عصبانی شده بود.
و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرتخواهی نبود…
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند :
۱/ سنگ … پس از رها کردن!
۲/ حرف … پس از گفتن!
۳/ موقعیت… پس از پایان یافتن!
۴/ و زمان … پس از گذشتن!
چرا همیشه ما زودقضاوت میکنیم!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برچسبها:
حتما بخون!!!
مطمان باش ضرر نمیکنی و وقتتو هدر ندادی!!!!!!!!
مردی دیروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید كه در انتظار او بود.
سلام بابا ! یك سئوال از شما بپرسم ؟
- بله حتماً.چه سئوالی؟
- بابا ! شما برای هرساعت كار چقدر پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میكنی؟
- فقط میخواهم بدانم.
- اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب می گویم : 20 دلار
پسر كوچك در حالی كه سرش پائین بود آه كشید. بعد به مرد نگاه كرد و گفت : میشود10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود كه پولی برای خریدن یك اسباب بازی مزخرف از من بگیری كاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت كارمی كنم و برای چنین رفتارهای كودكانه وقت ندارم.
پسر كوچك‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای
گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی كند؟
بعد از حدود یك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شاید با پسر كوچكش خیلی تند وخشن رفتار كرده است. شاید واقعآ چیزی بوده كه او برای خریدنش به 10 دلار نیازداشته است.
به خصوص اینكه خیلی كم پیش می آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.
- خوابی پسرم ؟
- نه پدر ، بیدارم.
- من فكر كردم شاید با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی كردم. بیا این 10 دلاری كه خواسته بودی.
پسر كوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسكناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر كوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این كه خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول كردی؟
پسر كوچولو پاسخ داد: برای اینكه پولم كافی نبود‚ ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا
می توانم یك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟
من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...
برچسبها:
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
برچسبها:
اعضای قبیله سرخ پوستان از رییس جدید می پرسند : آیا زمستان سختی در پیش است ؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت ، جواب میده : برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه : آقا امسال زمستون سردی در پیشه ؟
پاسخ : اینطور به نظر میاد ، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه ، یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه : شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید ؟
پاسخ : صد در صد ، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه : آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه ؟ پاسخ : بگذار اینطوری بگم ؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر ! رییس قبیله : از کجا می دونید ؟
پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن !
برچسبها:
برچسبها:
بر سر مزار كشيشي نوشته شده است :
كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم .
بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد کشورم را تغيير دهم .
بعد ها کشورم را هم بزر گ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم.
در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم .
اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم
دنيا را هم تغيير دهم!!!!
برچسبها:
میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.
وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.
ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام!!!
برچسبها:
مصاحبه کننده : در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی : 499 عدد !
مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی : مرحله اول: در یخچالو بازمیکنیم - مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال - مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضی...ح دهید !
متقاضی : مرحله اول: در یخچالو بازمیکنیم - مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم - مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال - مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !
مصاحبه کننده : شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جزیکی. اون کیه ؟
متقاضی : گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده : چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی : خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرقشد ؟
مصاحبه کننده : نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد توسرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا :|
برچسبها:
برچسبها:
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺩﯾﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﻫﺎ !!!
ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻭقت ﻫﺴﺖ ، ﺑﯿﺎﯾﻦ ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺴﯽ/استقلالی ﺑﺸﯿﻦ
********************************
کم حجم ترین کتاب جهان منتشر شد :
“افتخارات ۱۰سال اخیر پرسپولیس”
این کتاب فقط جلد دارد
****************************
هر وقت لاله های سرخ سر از خاک بیرون می آورند
آسمان آبی را بالای سر خود می بینند
.
*********************************
یه روز یه پرسپولیسی میره کتابفروشی میگه: ببخشید آقا کتاب قهرمانی پرسپولیس دارید؟
یارو میگه: نه، ما کتابهای تخیلی نمی فروشیم!
*********************************
آدما ۲ دسته اند:
یا تو زندگیشون واسه خودشون کسی میشن
یا طرفدار استقلال میشن !
.
*********************************
.
برچسبها:
قرمزا تو دل می گن کاشکی ما آبی می شدیم طفلیا پشیمونن دم از استغفار می زنن بو دماغ سوخته میاد و قرمزا غیب شدن توی اخبار می شنویم دارن یه جا زار
می زنن
**********************************
آسمان گفت که من آبی ام عشق ام اینست که استقلالی ام
********************************
پرسپولیس گل می خوره می گه زمین صابونیه زمین و پاک می کنن می گه هوا بارونیه
**********************************
یه پرسپولیسی می ره پیش یه پیشگو می گه تیم ما کی قهرمان می شه؟ پیشگو یه کم به دستش و گوی جادوییش نگاه می کنه می گه والا من بیشتر از صد سال
نمی تونم پیشگویی کنم !
******************************************
بابا دیگه شورشو درآوردین از بس طرفداری های یک جانبه کردین ! اصن جفتشون سوراخن ، هم پرسپولیس هم پیروزی … والا
برچسبها:
همه آدمها با هم برابرند!!!!!!
اما سیاها بدبخت ترند و سفیدها برترند!!!!
همه آدمها با هم برابرند!!!!!!
اما بچها واجب ترند !!!!!
همه آدمها با هم برابرند!!!!!!
اما پوادارها محترم ترند!!!!
همه آدمها با هم برابرند!!!!!!
اما خانم ها مقدم ترند!!!!!
همه آدمها با هم برابرند!!!!!!
اما دخترها محبوب ترند !!!!!
در کل تبعیضی در کار نیس!!!!!
همه آدمها با هم برابرند!!!!!!
اما بعضیها برابرترند!!!!!!
برچسبها:
آیا نکونام بازیکن لایق و شایسته و کایتان تیم ملی و بازیکن محبوب استقلال بهترین بازیکن آسیا میشه!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگ بشه یسری میسوزنا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!111
باید روشون آب خنک ریخت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!111
چ حالی میده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برچسبها:
سلام ب همه ی برو بچ استقلال
زمانی ک دارم این متنو مینویسم خیلی خیلی ناراحتم و نمیدونم چطوری احساساتمو بیان کنم
در شب تساوی استقلال در بازی با مس ی حادثه بسیار مهمی اتفاق افتاد و بهترین بازیکن آسیا از میادین خداحافظی کرد و کفشش را آویزان کرد-
این اتفاق برا ما استقلالی خیلی تلخ بود و بعد مرگ ناصرخان حجازی یکی از تلخ ترین اتفاقها برا ما بود -
فرهاد دوست داریم فرهاد دوست داریم فرهاد دوست داریم فرهاد دوست داریم
ما هیچوق فرهاد را فراموش نخاهیم کرد و همیشه در ذهن و در قلب ما باقی خاهد ماند بخصوص گلهایش ب پرسپولیس-
اینم عکس هایی از بهترین بازیکن آسیا و جهان
برچسبها:
برچسبها:
از اونجایی که پرسپولیس خیلی مشهور شده! آوازه ش به گوش اینا هم رسیده
فرهاد خودمون، هم تیمی فرهاد خودمون، داداش فرهاد خودمون
برچسبها:
ما پرسپولیسی نیستیم که تیممان از محدان بنگلادش ببازد.
ما پرسپولیسی نیستیم که تنها افتخارمان زدن ۶ گل به سرور و سالار آسیا استقلال باشد.
ما پرسپولیسی نیستیم که هرسال رنکینگ جهانی مان حدود 100رتبه پایین تر از استقلال باشد.
ما پرسپولیسی نیستیم که سوبله چوبله به استقلال ببازیم.
ما پرسپولیسی نیستیم که ندونیم اسم تیممون چیه(پرسپولیس یا پیروزی)
ما پرسپولیسی نیستیم که از تیم هایی مانند صبا،شاهین،نفت آبادان،سپاهان و استقلال اهواز و تراکتور و راه آهن و ابومسلم و پیکان و...... ۴ گل بخوریم.
ما پرسپولیسی نیستیم که تجربه حتی یک بار حضور در فینال آسیا را نداشته باشیم.
ما پرسپولیسی نیستیم که از دقیقه 60 مربی تیم های دیگه رو صدا کنیم...
ما پرسپولیسی نیستیم که 20 دقیقه مونده به پایان بازی ورزشگاه رو تخلیه کنیم.
ما پرسپولیسی نیستیم که سه ساله در پایان فصل از استقلال در جدول پایین تره!
ما پرسپولیسی نیستیم که تو دربی از محمود فکری از 35 متری گل بخوریم.
ما پرسپولیسی نیستیم که در آسیا به الغرافه 5 بر 1 ببازیم و تحقیر بشیم..
ما پرسپولیسی نیستیم که بازیکنانمان سر سالاد با هم دعوا کنند.
ما پرسپولیسی نیستیم که کاپیتانمان بعد از شکست ۳ بر صفر در جام حذفی بیاید و به عزیزمحمدی گیر بدهد ولی هفته بعد بگوید عزیز محمدی انسان نیکو کاری است.
ما پرسپولیسی نیستیم که در آسیا از تیم هایی مانند بنیاد کار،الاتحاد و ....۳ گل دریافت کنیم.
ما پرسپولیسی نیستیم که در دقیقه 10 بازی اول با ملوان مربی فصل گذشته را تشویق کنیم.
ما پرسپولیسی نیستیم که ثانیه ۷ از مس سرچشمه گل بخوریم.
ما پرسپولیسی نیستیم که ثانیه ۳۰ در دربی گل بخوریم.
ما پرسپولیسی نیستیم که ۲۴ بار دربی را ببازیم و................
برچسبها:
س ب همه ی بچهای بامرام استقلال
ازینک این مطلبو دیر میذارم از همتون پوزش میخام
همانطور ک قبلن گفتم هممون منتظر بودیم ک استقلال با ی بازی بسیار خوب و با ی نتیجه خوب ب فینال راه پیدا کنه، اما روزگار بر وفق مراد ما پیش نرفت و همانطوری شد ک پرسپولیسیها میخاستن –
من ب همه ی پرسپولیسیها گفتم ک ما ی بازنده سرفراز هستیم و اینو میشد از تشویق تماشاگران ما بعد بازی اثبات کرد – همه دیدن ک یاران دوازدهم استقلال چطور تیم و مربی محبوبشونو رو بدون هیچ حاشیه ای در پایان بازی تشویق میکردند و این رضایت مردم و بخصوص تماشاگران استقلال را از تیمشان نشون میداد .
در این بازی بسیار پرهیجان استقلال هرچند تسلط کامل بر بازی داشت و تونست موقعیت های بسیاری خلق کنه اماهمیشه از سر دروازه حریف دست خالی برمیگشت و این تیم سئول بود ک در یک شروع مجدد و توپ برگشتی با ی شوت سرکش دروازه استقلال رو در دقیقه 37 باز کرد و این گل ی آب سردی بود بر پیکره تیم ، مربیان و تماشاگران استقلال بود .
اما در نیمه دوم بچها غیورمند استقلال دست از تلاش برنداشتند و همچنان حمله میکردند تا اینکه در دقیقه 51 ساموئل تونست گل مساوی رو ب ثمر برسونه. در دقایق بعد حملات استقلال بیشتر میشد اما نمیتونس گلی ب ثمر برسونه تا اینکه در دقیقه 75 با شوت محمد قاضی استقلال ب گل برتری دست پیدا کرد و روحیه تیم برای جبران نتیجه دو چندان شد . اما در یک غافلگیری در دقیقه 80 حنیف عمران زاده ب تیم حریف ی پنالتی داد و بازیکن حریف گل مساوی رو ب ثمر رسوند و این یعنی پایان کار استقلال در جام ملتهای آسیا سال 2012 .
استقلال ب تلاشهاش ادامه داد اما نتونست گلی ب ثمر برسونه و بازی با نتیجه 2 بر 2 و در کل با نتیجه 4 بر 2 ب نفع سئول ب پایان رسید –
من شخصا ب عنوان ی هوادار استقلالی از تیمم کاملن راضی هستم و تماشاگران هم نظرشون با من یکی بود .
اما پرسپولیسیها روز جشنشون بود، طوریک میگفتن این باخت استقلال از قهرمانی تیم پرسپولیس در لیگ برتر شیرینتره . من ننمیدونم با حذف استقلال ی تیم ایرانی ب اینها چی میخاد برسه . من شخصا ب عنوان ی ایرانی از این حرفا خجالت کشیدم –
ب همه ی بچهای تیم استقلال خسته نباشید میگم انشالله با قهرمانیتون تو لیگ برتر میتونید این باخت رو جبران کنید –
استقلال قهرمان - استقلال قهرمان - امیر قلعنه نویی - فرهااااااااااااااااااااااااااااد مجیدی
برچسبها: